کد مطلب:231152 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:308

چگونگی شهادت حضرت رضا
جریان شهادت حضرت رضا (ع) را چند گونه ذكر كرده اند:

1 - روایت شده: عبدالله بن بشیر گفت: مأمون به من دستور داد ناخنهای خود



[ صفحه 119]



را بلند كنم، و این كار را برای خود عادی نمایم، و برای كسی درازی ناخن خود را آشكار ننمایم، من نیز چنان كردم، سپس مرا خواست و چیزی به من داد كه شبیه «تمر هندی» بود، و به من گفت: این را به همه ی دو دست خود بمال، من چنان كردم، سپس برخاسته و مرا به حال خود واگذارد و نزد حضرت رضا (ع) رفته گفت: «حال شما چطور است؟».

امام فرمود: امید بهبودی دارم.

مأمون گفت: من نیز امروز بحمد الله بهترم، آیا هیچ كدام از غلامان و پرستان امروز نزد شما آمدند؟

حضرت فرمود: نه.

مأمون خشمناك شده، به غلامانش فریاد زد (كه چرا رسیدگی به حال آن حضرت نكرده اند؟)...

عبدالله بن بشیر می گوید: در این هنگام مأمون به من گفت برای ما انار بیاور، و من چند انار حاضر كردم، مأمون به من گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم و مأمون آن آب انار فشرده را با دست خود به حضرت خورانید، و همان سبب وفات آن حضرت گردید، و پس از خوردن آن افشره، آن حضرت دو روز بیشتر زنده نماند.

اباصلت هروی می گوید: پس از آن كه در آن روز، مأمون از حضور حضرت رضا (ع) بیرون رفت، من به محضرش رفتم، حضرت به من فرمود:

یا اباالصلت قد فعلوها.

: «ای اباصلت! این ها كار خود را كردند».

و در آن حال زبانش به وحدانیت و حمد خدا، گویا بود. [1] .



[ صفحه 120]



2 - روایت شده: محمد بن جهم گفت: حضرت رضا (ع) انگور را دوست می داشت، قدری انگور برای او تهیه كردند و در جای حبه های آن چند روز سوزنهای زهرآلود زدند، سپس آن سوزنها را كشیده و آن انگور را به نزد آن بزرگوار آوردند، حضرت كه بیمار بود، از آن انگور خورد، و همان سبب شهادتش گردید. [2] .

3 - از علی بن حسین كاتب نقل شده: حضرت رضا (ع) مبتلا به بیماری تب شد و بستری گردید، تصمیم گرفت «فصد» كند (یعنی رگ زن، رگش را بزند تا خون بدنش كم گردد) مأمون از این فرصت استفاده كرد، به یكی از غلامان خود دستور داده بود تا ناخنهای خود را مدتی نگیرد تا بزرگ شود، سپس آمیزه ای زهرآلود كه مانند تمر هندی بود، به آن غلام داد تا آن را ریزه ریزه كند و میان ناخنهای خود را از آن پر نماید و دستش را نشوید و این موضوع را پنهان سازد.

در این هنگام مأمون به عیادت حضرت رضا (ع) رفت و در محضرش توقف كرد، تا قصد آن حضرت تمام شد، آن گاه به همان غلام مذكور گفت: از آن انارها كه در همین باغ حضرت رضا (ع) هست بچین و بیاور، او رفت و انار چید و آورده، مأمون به او گفت: با دست خود انار بگیر و در میان ظرف بریز، او چنین كرد، مأمون آب انار را جلو امام گذارد و گفت: از این بخور، امام فرمود: بعد از آن كه شما رفتید می خورم، مأمون بسیار اصرار كرد و سوگند به خدا خورد كه باید در نزد من بخوری، آن حضرت مقداری از آن آب انار خورد، مأمون رفت، هنوز نماز عصر نخوانده بودیم كه دیدیم حال امام منقلب شد و بر اثر شدت درد، پنجاه بار از اطاق بیرون رفت و بازگشت... و همچنان بر درد می افزود و صبح به شهادت رسید [3] .

به



[ صفحه 121]



این ترتیب مأمون آن حضرت را كه بیمار بود، مسموم نمود، و به راستی عجب مهمان نوازی و عیادت كرد!!

سبط بن جوزی در تذكره می نویسد: حضرت رضا (ع) به حمام رفت و چون بیرون آمد، طبقی از انگور زهرآلود كه به وسیله سوزن، زهر در آن داخل شده بود، نزد او آوردند امام از آن تناول نمود و همان موجب وفاتش گردید. [4] .

4 - یاسر خادم می گوید: چون ساعتهای آخر روز وفات حضرت رضا (ع) رسید، بسیار ضعیف بود، پس از ادعای نماز ظهر به من فرمود: آیا غلامان و خدمتكاران غذا خورده اند؟

گفتم: آقا جان با این حالی كه شما دارید، چه كسی در اینجا غذا می خورد؟

حضرت برخاست و نشست و فرمود: سفره را بیاورید، خدمتكاران را كنار سفره نشانید و خود نیز كنار سفره نشست، و از حال یكایك آنها تفقد كرد، و سپس به دستور آن حضرت غذا برای زن ها بردند، و پس از غذا خوردن آنها، امام بیهوش شد، و ضعف بر آن حضرت غالب گردید، از حاضران صدای شیون برخاست، مأمون (بر حسب ظاهر) می گریست و اشك بر گونه هایش می ریخت و اظهار تأسف می كرد، او بالای سر حضرت بود كه به هوش آمد و به مأمون فرمود: «ابا ابی جعفر (فرزندم محمد تقی) خوشرفتاری كن!...» امام پس از گذشتن پاسی از شب رحلت نمود. [5] .



[ صفحه 122]




[1] ترجمه ي ارشاد مفيد ج 2 ص 261 - نظير اين مطلب با كمي تفاوت در عيون اخبار الرضا ج 2 ص 240 آمده است.

[2] همان مدرك.

[3] عيون اخبار الرضا ج 2 ص 240.

[4] انوار البهيه ص 254.

[5] همان مدرك و عيون اخبار الرضا ج 2 ص 241 - توضيح بيشتر درباره ي علل شهادت حضرت رضا (ع) را در كتاب منتخب التواريخ ص 578 به بعد بخوانيد، به قدري از ناحيه ي مأمون به آن حضرت ناراحتي روحي وارد شد كه روز جمعه در مسجد جامع دست به دعا بلند مي كرده و مي گفت: اللهم ان كان فرجي مما بالموت فعجل لي الساعة: «خدايا اگر گشايش كارمن.